معنی بنجل و از کارافتاده

حل جدول

بنجل و از کارافتاده

اسقاطی


بنجل

قطعات پارچه کهنه یا لباس کهنه.

قطعات پارچه کهنه یا لباس کهنه


بنجل و نامرغوب

وازده

لغت نامه دهخدا

کارافتاده

کارافتاده. [اُ دَ / دِ] (ن مف مرکب) کاراوفتاده. از کار افتاده. از کار اوفتاده. کسی که با مردم بسیار معامله کرده باشد و تجربه کار بود. (آنندراج). مجرب. کار دیده. با آزمون. آزموده. گرم و سرد جهان چشیده:
معشوقه کارافتاده به
دل برده و دل داده به.
(؟)
بوزنه دانست که خوک حرامزاده و کارافتاده است. (سندبادنامه ص 169).
چنین کردند یاران زندگانی
ز کارافتاده بشنو تا بدانی.
سعدی (گلستان).
عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده
بجز از عشق تو، باقی همه فانی دانست.
حافظ.
بی مروت تر ز گردون نیست در عالم مفید
از فلک نتوان طمع کردن که کارافتاده ایم.
ملا مفید بلخی (از آنندراج).
حسن اگر ازقید عاشق پروری آزاده است
عشق می داند چه باید کرد، کارافتاده است.
درویش واله هروی (از آنندراج).
|| آنکه مهمی یا مصیبت و دردی عظیم بدو روی کرده باشد:
ای قوم الغیاث که کاراوفتاده ایم
یاری دهید کز دل یار اوفتاده ایم.
خاقانی.
نیامد وقت آن کو را نوازیم
ز کار افتاده ای را کار سازیم.
نظامی.
غریبی چون بود غمخوار مانده
ز کار افتاده و در کار مانده.
نظامی.
مرقعبرکش نر ماده ای چند
شفاعت خواه کارافتاده ای چند.
نظامی.
صبا برقع گشاده مادگان را
صلا درداده کارافتادگان را.
نظامی.
چون ترا می بینم از آزادگان
کی شناسی درد کارافتادگان.
عطار.


بنجل

بنجل. [ب ُ ج ُ] (ص) در تداول عوام، قسمت کم و بد باقیمانده از چیزی بسیار. آنچه از مالهای بد که در دکان مانده و بفروش نمیرود. اشیاء بی فائده و خراب. باقیمانده و برجای مانده. بد و پست از چیزها یا چیزی. ته مانده های بد چیزها. ردی از جنسی. نفایه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- بنجل آب کردن، چیزهای بی مصرف را بفروش رسانیدن.چیز بی مصرف و نامرغوب و بی ارز را بفروش رسانیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

فرهنگ معین

کارافتاده

با تجربه، آزموده، در مشکل افتاده، گرفتار. [خوانش: (اُ دِ) (ص.)]


بنجل

(بُ جُ) (ص.) (عا.) کالایی که به فروش نر فته و روی دست صاحبش مانده باشد.

فرهنگ عمید

کارافتاده

[قدیمی، مجاز] کاردیده، تجربه‌دیده،
عاشق،


بنجل

کالای وازده و پست که خریدار نداشته باشد، جنس نامرغوب،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بنجل

به‌دردنخور، بی‌ارزش، بی‌مصرف، ته‌مانده بساط، متاع وازده، کالای‌پست، نامرغوب،
(متضاد) لوکس

فرهنگ فارسی هوشیار

بنجل

ته مانده چیزهای بد و خراب

فرهنگ عوامانه

بنجل

قطعات پارچه کهنه یا لباس کهنه را گویند.

فارسی به عربی

معادل ابجد

بنجل و از کارافتاده

811

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری